آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و وزن گیری

بعد از اون بیماری ویروسی آرینایی حدود ١ کیلو وزن کم کرد. بهمین خاطر دکتر براش یه شربت تقویتی و اشتهاآور نوشت و گفت برای اینکه مواد مضر شربتهای حاضری مثل سدیم ساخارین رو نداشته باشه، بدین براش بسازن. الان حدود ٤-٥ روز می شه که اون شربت رو می خوره. خدا رو شکر هم خوب داره وزن می گیره و هم اشتهاش باز شده. وقتی می گه مامان من گشنمه. غذا می خوام انگار دنیا رو به من می دن. وقتی با اشتها همه غذاش رو می خوره من احساس سیری می کنم. ...
27 خرداد 1391

آرینایی و لالایی

آرینا مامانی خیلی وقت بود دنبال این لالایی می گشتم و پیدا نمی کردم. امروز اتفاقی رفتم به وبلاگ "در حسرت مادر شدن" نوشین جون این لالایی رو اونجا گذاشته بود منم برداشتم تا حفظ کنم و برات بخونم. بیا دستای کوچولوت رو بگیر بالا همونجور که برای مامان و بابا دعا می کنی. برای نوشین جون هم دعا کن که خدای مهربون یه نی نی بهش بده. انشاالله قربون دعا کردنت برم مامانی طلا   لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشي هميشه در برم باشي  لالالالا گل آلو درخت سيب و زرد آلو  لالالالا گلي دارم به گاچو بلبلي دارم  لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش  لالالالا گل زيره بابات دستاش به ...
26 خرداد 1391

آرینا و سفر به مالزی

خوب حالا وقتشه که خاطرات سفر به مالزی رو برات بنویسم. از فرودگاه امام خمینی شروع می کنم. بعد از خداحافظی با بابایی و باباجی رفتیم تا وسایلمون رو تحویل بدیم. به خانومی که مسئول تعیین شماره صندلی بود گفتیم که بخاطرشما یه جای خوب بهمون بده. ایشون هم گفت که چون جزو آخرین نفرات هستید خیلی جای خالی نمونده. من که حسابی نگران ٨ ساعت پرواز بودم با نا امیدی راه افتادم.   بردمت دم شیشه تا بتونی باند و هواپیما ها رو ببینی خیلی ذوق زده شده بودی که می خوای هواپیما سوار بشی. بالاخره سوار شدیم و بر خلاف تصورمون دیدیم که ٣ ردیف مونده به آخر جای ما است و در لحظه حرک...
20 خرداد 1391

آرینا و بیماری ویروسی

آخی بالاخره اون روزهای کذایی تموم شد. دیگه مردم از غصه. پنج شنبه صبح زود حرکت کردیم که تعطیلات رو بریم شمال. تو راه خیلی خوب بود هم هوا خنک بود و هم ترافیک کم. حدود ساعت نه رسیدیم خونه عزیز. آرینا یی دویدی تو حیاط و کلی بازی کردی. بعدش هم یکسر رفتیم بیرون. دم غروب من داشتم کار انجام می دادم که یکدفعه گفتم آرینا بیا بوست کنم. نمی دونم چرا!! تا پیشونیت رو بوسیدم دیدم تب داری. سریع رفتم و درجه رو آوردم و دیدم بله حدود نیم درجه تب داری. از ترس داشتم می مردم. به بابایی گفتم. ولی هر دو حدس زدیم که رودل کرده باشی. تا صبح تب داشتی و من اصلا نخوابیدم حتی یک لحظه. ...
18 خرداد 1391

لالایی گلها

لالالالاگل نارم چه خوشبختم تو رو دارم بدون تا روزی که زندم تو رو تنها نمی ذارم لالالالا گل لاله بشی کاشکی که صد ساله     لالالالاگل نارم   چه خوشبختم تو رو دارم   بدون تا روزی که زندم تو رو تنها نمی ذارم   لالالالا گل لاله   بشی کاشکی که صد ساله     لالالالا گل سوسن عزیز نازنین من همه دوستای تو باشن نشه هیچکی با تو دشمن لالالا سنبل زیبا بهاره باز بیا اینجا بشین رو سفره هفت سین کنار تنگ ماهیها لالالا نرگس نازم گل خوشبوی شیرازم بخوابی من واس...
18 خرداد 1391

برنامه فشرده

سلام طلای مامان ما فردا صبح زود داریم میریم شمال اینقدر برنامه هابه هم فشردن که اصلا وقت نکردم درباره سفر به مالزی برات بنویسم. ولی الان قول می دم که هم خاطراتت رو بنویسم هم عکسهای قشنگت رو بذارم. بوووووووووووووووووووووووس. بووووووووووووووووووووووووس عسلی طلای مامان ...
10 خرداد 1391
1